اولین دیدار

عشق یه طرفه

شغل شریفی است: سوختن برای او که حتی لحظه ای برایت تب نکرد.


 

روز اولی که دیدمت زمانی بود که دستگاههای مرکز خراب شده بود وتو باید درستشون میکردی. مشغول انجام کارام بودم که تو اومدی. با یه سلام بلند وچهره ای خندون. توی چشام نگاه کردی وپرسیدی. ببخشید شما خانومه؟ برام خیلی جالب بود تو اومده بودی دستگاهها رو درست کنی ومن باید میپرسیدم شما آقای؟ ولی برعکس شده بود. ناچارا با پررویی تو از رو رفتم وخودمو معرفی کردم وخواستم بدونم واسه چه کاری اومدی. هنوزم نگاه اولت جلوی چشمامه. وقتی رفتی سراغ کارات با خودم گفتم معلومه از اون بچه پرروهاست که چایی نخورده فامیل میشن. باید روشو کم کرد. رفتی سراغ کارت ولی هراز گاهی میومدی وچند لحظه ای مینشستی و میرفتی. باید میرفتید بیرون واز جایی دیدن میکردید .ماشینتو نیاورده بودی وباید با ماشین همکارم میرفتی واسه همین یه خورده با هم بحثتون شد. وقتی همکارم دور شد بهم گفتی وقتی از اول کار یکی بهم موج منفی بده تا آخر کار حالم  خرابه بهت گفتم اینا چیزای معمولیه که توی کار پیش میاد و تو  باید مقاومتر از این حرفا باشی و....وقتی با ماشین همکارم رفتی ویک ساعت بعد اومدی میخندیدی، بهم گفتی حرفات اثرت کرد گفتی با همکارم رابطه خوبی پیدا کردی. بهم گفتی من بهت انرژی مثبت دادم وبهم میگفتی خانم انرژی مثبت . میگفتی چقدر خوبه هرروز با من صحبت کنی وانرژی بگیری. از حرفات فهمیدم شیطونی واینا همش واسه اینه که یه شماره ای بینمون رد وبدل شه. خودمو زدم به نفهمی. خداییش برام جذاب نبودی. از ادمایی که خیلی زود با جنس مخالفشون مچ میشن زیاد خوشم نمیومد واحساس کردم تو از اونایی. از اونا که سریع با خانوما قاطی میشن وبگو بخند دارند. من از پسرای سنگین ومغرور ودر عین حال اجتماعی خوشم میومد ولی احساس کردم تو زیادی صمیمی هستی. ما اولین بار بود که همو میدیدیم واحساس میکردم این رابطه واسه اولین بار یه خورده زیادی. کلا بهم نچسبیده بودی. هر وقت واسه استراحت میومدی پیشم مینشستی درباره یه چیز نظر میدادی. از نحوه چیدمان شیشه روی در تا نظر دادن در باره گفته های دکتر شریعتی. با خودم میگفتم این از ان پر مدعاهاست که میخواد بگه از همه چیز سر در میاره ولی هیچی بارش نیست. فکر میکردم آدمی که خیلی میدونه نیازی به به رخ کشیدن  معلوماتش نداره میذاره به وقتش وعرضه میکنه. خلاصه اینکه بار اول همچین به دلم ننشستی. البته همون روز کلی اطلاعات ازم گرفتی اینکه تحصیلاتم چیه و سنم و...که البته سن از همه مهمتر بود چون وقتی ازم پرسیدی چند سالمه وسنم رو گفتم جا خوردی قیافت تابلو بود تو فکر میکردی من ازت 1سال کوچیکترم ولی متوجه شدی که 3سال ازت بزرگترم . نهایت گفتی اصلا به قیافم نمیاد. خب تو اولین نفری نبودی که چنین نظری داشتی  خیلیها معتقدند کمتر از سنم نشون میدم نمیدونم  این خوبه یا بد. خلاصه اون روز تموم شد وتو رفتی ولی گفتی که کارت تموم نشده ویه سری چیزهای معیوب رو بردی که درست کنی وبرامون بیاری. تو رفتی ومن به این فکر میکردم که اینبار که بیای حتما شمارتو بهم میدی. حالا بقیه بمونه واسه بعد . ساعت 12:45 صبحه منم صبح زود باید برم سر کار اگه بیشتر از این بیدار بمونم  بیدار شدنم مصیبتیه. امشب بعد از یک ماه وبه بهونه نوشتن این وبلاگ دوباره یاد تو افتادم . شبت بخیر عزیزبی احساس من. خوب بخوابی



نظرات شما عزیزان:

خاطره
ساعت0:24---24 خرداد 1391
linket kardam ke hamishe donbal konam neveshte hato

خاطره
ساعت0:22---24 خرداد 1391
اشکام سرازیر شده


شاید سن تو از من خیلی بیشتر باشه اما ...


میتونم به جرات بگم درد من بدتر از تو بود..!! البته تا اینجایی که من خوندم


نمیدونمپاسخ:سلام خاطره جان. ممنون از اینکه وقت گذاشتی و خوندی. الان آرومم. شاید اون چیزی که میخواستم نشد.ولی راضیم. دارم بیخیالی طی میکنم. قرار نیست که همیشه اون چیزی بشه که ما میخوایم. دارم به ساز روزگار میرقصم تا ببینم چی پیش میاد. موفق باشی گلم. برام دعا کن


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در پنج شنبه 17 خرداد 1391برچسب:,ساعت23:57توسط صبا | |